۱۳۸۸ مهر ۵, یکشنبه

داستانک

يکي از بچه هايي که خيلي باحال وبلاگ مينويسه گارفيلده
ديروز داشتم يک پست تلخ ازش ميخوندم
بعد يه کامنت عجيب ديدم از يک نفر که حتي جرات نداشته خودش رو معرفي کنه و از يک دادگاه مضحک سخن گفته
يک داستان از سياست نامه يادم اومد که خلاصه و به نثرنسبتا امروزي مينويسم:
قاضي بلخ به عدالت و درستي معروف بود،روزي مردي رو پيشش آوردند که اين مرد نگهبان کاروانسرايي بوده و شبي حواسش پرت شده و در را قفل نکرده و جنس کاروانيان را برده اند،حکم اين مرد در آن زمان گردن زدن بود.
يکي از بزرگترين تاجران بلخ که جنسش برده بودند در ميان مالباختگان بود،بقيه تجار را جمع کرد و گفت شايسته نيست که مردي را بخاطر کوتاهي يک لحظه اي بکشند،من اين مرد را ميشناسم،عيالوار و فقير است،،،بياييد گذشت کنيم و هر کس نميتواند از مالش بگذرد من خسارتش را ميدهم.
خلاصه توافق حاصل شد و مرد را بخشيدند.
قاضي بلخ حسب احتياط و اطلاع رساني نامه اي به تمام کاروانسراهاي بلخ و اطراف فرستاد که فلاني فرزند فلاني را به سرايداري کاروانسرايي قبول نکنيد چون از حفظ امانت عاجز است.
مرد نگهبان به پيش حاکم بلخ شکايت برد که عجب قاضي عادلي داري،بدون اينکه مرا به محکمه بخواند و بپرسد که چرا آن شب در را قفل نکردي حکم داده که اين مرد از حفظ امانت عاجز است.
حاکم ماجرا را پرسيد و وقتي از قضيه مطلع شد جلاد را خواست و درجا گردن نگهبان را زد و به تاجر و قاضي گفت که من اين مرد را از اين جهت کشتم که قدر عافيتي که به او رفته است را نفهميده و بجاي عذرخواهي و ابراز ندامت خواستار تبرئه کامل خود است،اين مرد اگر شرف داشت اين فرصت را غنيمت ميشمرد و شغل ديگري دنبال ميکرد،بخشش شايسته کسي است که از گناه خود مطلع و پشيمان باشد،کسي که نميفهمد بخاطرهوس و بي مسووليتي باعث گرفتاري و خسارت به ديگران شده است شايسته بخشش نيست.

حالا قضيه اين پست گارفيلده،يک آدم بوالهوس بدون اينکه فکر کنه داره چکار ميکنه و احساس مسووليتي کنه اومده و هروقت هم ترسيده فرار کرده،،،حالا يک نفر ديگه خواستار محاکمه عادلانه اين شبه آدمه
مثل اونهايي که خواستار محاکمه عادلانه صدام و ميلوسويچ و بقيه ترسوهاي روزگار بودند
دليل اينها اينه که نميفهمند در مورد اين آدمها محاکمه عادلانه معني نميده چون عدالت براي انسانه نه کسي که خصائل انساني رو زير پا گذاشته و بقول عبيد زاکاني " دزديدند و کشتند و بردند،حال برخاري که در راه بر پاي اسبشان رفته ميگريند"


۱ نظر:

  1. واقعا داستان با معنی رو انتخاب کردی. مرسی
    اتفاق های زیادی تو زندگی آدم میوفته که ناراحت کننده و دردناکه، اما این رو بارها تجربه کردم که بهترین چیزی که به آدم کمک می کنه دوسته ، مرسی که دوست خوبی هستی.

    پاسخحذف